شعر
عمري به جز بيهوده بودن سر نكرديم
تقويم ها گفتند و ما باور نكرديم
در خاك شد صد غنچه در فصل شكفتن
ما نيز جز خاكستري بر سر نكرديم
دل در تب لبيك تاول زد ولي ما
لبيك گفتن را لبي هم تر نكرديم
حتي خيال ناي اسماعيل خود را
همسايه با تصويري از خنجر نكرديم
بي دست و پاتر از دل خود كس نديديم
زان رو كه رقصي با تن بي سر نكرديم.